دلـ♥ـم برای احساسات قشنگ ات . . .
برای حرفهای عاشقانه ات لک زده [!]
برای دعواهایی که از دلواپسی دیر رسیدن من بود. . .
برای دیر رسیدن های از سر عمد . . .
برای دیدن تو که ایستاده ای به انتظار تنگ شده است [!]
غرغرهایی که تو با حوصله به آن گوش میدادی و میخندیدی لک زده [!]
راستش را بخواهی دلـ♥ـم برای تو لک زده .
منبع: www.bo3e.com
خدایا!!! امشب مهمان من باش!!! به صرف یک قهوه تلخ وقتش رسیده طعم دنیایت را بدانی...
چــــــه خـــبـــــر از دل تـــــــو ؟
نــفـــســـــش مثل نفـــســــهای دل کــــوچــــک من می گــــیـــرد ؟
یا به یک خـــنــــــده ی چــشـــــمان پر از نـــاز کـــسی می مـــیــرد ؟
چــــــه خـــبـــــر از دل تـــــــو ؟
دل مــغــــرور تو هم مـــثـــل دل عــاشــــق من می گـــیــرد ؟
مثــل رؤیــــای رســــیـــدن به خـــــدا .....
هــمـــه شــــب تـــا به افــــق
چــــــه خـــبـــــر از دل تـــــــو ؟
در حضور واژه های بی نفس....... صدای تیک تیک
ساعت را گوش کن .......... شاید مرهم درد ثانیه هارا پیدا
کنی.......
از دل نـــوشــــــتـــه هـــايــــــم
ســــــاده نـــگــــــذر؛
بــــــه يــــــاد داشــــــتـــه بــــــاش؛
ايـــــــن «دل نـــوشــــتــــــه» هــــا را؛
یـــــک «دل» ، نـــوشــــــتــــــه
خیلی وقت است که "بی تابم "
دلم تاب میخواهد
و یك هل محكم
كه دلم هُـــری بریزد پایین
هرچه در خودش تلمبار كرده
قدری سکوت اختیار کنید / آری صدای ضربان قلب ،یا همان دلی که همیشه گرفتار روزگار است و
در خشونت همچو سنگ ودر محبت به سستی شیشه! وبا کوچکترین اشاره ای می شکند
اصلا معلوم نمی شود جنبش از چیست وبه چه طریقی به این دل حالت داده می شود
اگر دل بر روی خاک رفت پس همانجا خیمه می زند وانسان را اسیر می کند
معرفت هم دیگر قدیمی شده
دلم سوخت به حال پسرکی که وقتی گفتم :
کفش هایم را خوب واکس بزن…
گفت : خاطرت جمع باشد ؛
مثل سرنوشتم برایت سیاهش میکنم …
آدما گاهی لازمه چند وقت کرکره شونو بکشن پایین، یه پارچه سیاه بزنن
درش و بنویسن:
کسی نمرده؛ فقط دلم گرفته
همیشه دلتنگی به خاطر نبودن شخصی نیست ، گاهی به علت حضور کسی در کنارت است که حواسش به تو نیست …
زندگی اجبار است ... مرگ انتظار است ...
عشق یك بار است ... جدایی دشوار است ...
ولی یاد تو تكرار است ... !
چه تلخ است :
علاقه ای که عادت شود
عادتی که باور شود
باوری که خاطره شود
وخاطره ای که درد شود
بچه که بودیم شب ها فکر می کردیم
فردا چی بازی کنیم .
الان فکر می کنیم
فردا زندگی قراره
چه بازی ای بکنه باهامون ...
چقدر شعر نوشتیم / برای باران / غافل ازآن/ دل دیوانه/
که بارانی بود
حالم گرفته از این شهر که ادمش هایش
همچون هوایش نا پایدارند
گاه انقدر پاک که باورت نمی شود
گه چنان الوده که نفست می گیرد
ϰ-†нêmê§ |